
گفتند بیا . رفتم . 24 ساعت بعد گفتند برو . هیچی هم نپرس !
فیلمی از عاشورا دیدم . مردی غرق در خون . جوانانی که از شدت خشم گریه می کردند . همه سیاه پوش بودند . فریاد « یا حسین » بلند بود . چیزی درونم را خراش می دهد . چیزی از جنس عاشورا .
گوشه ی چشمم را پاک می کنم و چهره از پسرم دور می کنم . می بیند . هیچ نمی گوید . اما بغضش را می بینم . رفت و طبل محرم اش را آورد . اما نَزَد . فقط داشت پاکش می کرد .
راستی! چند ماه به محرم مانده ؟!
از پارسال هر روز محرم بوده. همه مون تشنه ایم.مشک ها سوراخن.دستا بریده میشن ...جوونا یکی یکی....
پاسخ دادنحذفخیلی متأسفم
پاسخ دادنحذفاما محرم نزدیک است !