۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شهلا چه بی وفایی !


شاید که نه . یقین دارم که اتفاقی مانند آنچه در ماجرای ناصر محمد خانی و شهلا دیدیم ، بارها در اطراف ما تکرار شده و ما بی تفاوت بوده ایم و در حد اکثر توجه ، یک افسوس و در نهایت یک پُف طولانی کشیده ایم و خلاص ! اما شاید باید از شهلا تشکر کنیم که عاشق ناصر محمد خانی شد و ... داستان عشق ناصر و شهلا با خون تمام شد و به دار رسید . میلیون ها سطر نوشته و میلیاردها حرف استفاده شد . اما پایان کار با انتقام امضا شد . ناصر محمد خانی به هوس رانی متهم شد اما یک بار از او نپرسیدند که چرا ؟ یک بار هم شده خودمان را به جایِ ناصر و شهلا بگذاریم . من نمی دانم ناصر محمد خانی چگونه توانست در این سال ها زنده بماند جز با عشق فرزندانش . آیا می توانست ببخشد یا اگر می توانست این کار را بکند ، در آینده چه جوابی به فرزندانش می داد ؟! اصلن دوست ندارم به جایِ او باشم . راستش را بخواهید چیزی هم نمی خواستم از این ماجرا بنویسم تا وقتی که کارتون مانا نیستانی را دیدم . مثل پتکی بود که زمین و زمانم را تکان داد . قصد کارتونیست مهم نیست . مهم همان حسی ست که با دیدن این تصویر تنم را می لرزاند . آرامش آن که پشت میز نشسته و می خورد و تضادی که با آویز بالایِ سرش دارد . انسانی به دار کشیده شده پنهان در زرق و برق لوستر بزرگ و نورانی ! یاد روزی افتادم که شاهد یک اعدام بودم در حیاط زندان شهربانی زنجان که برایِ دیدن دایی ام ( پرسنل شهربانی بود ) رفته بودم و التماس هایِ خانواده ی محکوم و در نهایت لگدی که به چارپایه زد مادری که فرزندش کشته ی آن داستان بود . و چه راحت و خوشحال بودند بعد از دیدن تلو خوردن قاتل و تکان هایِ منتهی به مرگش! . . . بقیه اش را به یاد ندارم . وقتی چشم باز کردم دایی رضا داشت آب به صورتم می پاشید . . . ! شما فکر می کنید الان ناصر این ترانه را زمزمه می کند که : شهلایِ من کجایی ؟ . . . شهلا چه بی وفایی !

۳ نظر:

  1. حالمان بد نیست
    غم کم می خوریم
    کم کم نه!
    کم کم می خوریم...
    ...
    آب می خواهم ،سرابم می دهند
    عشق می ورزم عذابم می دهند

    خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
    از چه بیدارم نکردی آفتاب
    ...
    خنجری بر قلب بیمارم زدند
    بی گناهی بودم و دارم زدند

    دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
    از غم نامردمی پشتم شکست
    ...
    سنگ را بستند و سگ آزاد شد
    یک شب بیداد آمد! داد شد

    عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
    تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

    عشق اگر این است مرتد می شوم
    خوب اگر این است من بد می شوم

    بس کن ای دل نابسامانی بس است
    کافرم دیگر مسلمانی بس است

    در میان خلق سر در گم شدم
    عاقبت آلوده ی مردم شدم

    بعد از این با بی کسی خو می کنم
    هر چه در دل داشتم رو می کنم

    نیستم از مردم خنجر به دست
    بت پرستم بت پرستم بت پرست

    بت پرستم بت پرستی کار ماست
    چشم مستی تحفه ی بازار ماست

    درد می بارد !چو لب تر می کنم
    طالعم شوم است باور می کنم

    من که با دریا تلاطم کرده ام
    راه دریا را چرا گم کرده ام

    قفل غم بر درب سلولم نزن
    من خودم خوش باورم گولم نزن

    من نمی گویم که خاموشم مکن
    من نمی گویم فراموشم مکن

    من نمی گویم که با من یار باش
    من نمیگویم مرا غمخوار باش

    من نمی گویم دگر گفتن بس است
    گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

    روزگارت باد شیرین شاد باش
    دست کم یک شب تو هم" فرهاد" باش

    آه در شهر شما یاری نبود
    قصه هایم را خریداری نبود

    وای رسم شهرتان بی داد بود
    شهرتان از خون ما آباد بود


    از در و دیوارتان خون می چکد
    خون من... فرهاد و مجنون می چکد

    خسته ام ،خسته ام از قصه های شومتان
    خسته از همدردیه مسمومتان

    این همه خنجر دل کس خون نشد
    این همه لیلی کسی مجنون نشد

    آسمان خالی شد از فریادتان
    بیستون در حسرت فرهادتان

    کوه کندن گر نباشد پیشه ام
    بویی از فرهاد دارد تیشه ام

    ""عشق از من دور و پا یم لنگ بود
    قیمتش بسیار ودستم تنگ بود ""

    گر نرفتم ،گر نرفتم هر دو پا یم خسته بود
    تیشه گر افتاد دستم بسته بود

    هیچ کس اشکی برای ما نریخت
    هر که با ما بود از ما می گریخت

    چند روزی ست حالم دیدنیست
    حالم از این و آن پرسیدنی ست

    گاه بر روی زمین زل می زنم
    گاه بر حافظ تفعل می زنم

    حافظ دیوانه فالم را گرفت
    یک غزل آمد که حالم را گرفت

    ما ز یاران چشم یاری داشتیم
    خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

    با تاسف رهگذر

    پاسخحذف
  2. شهلا عاشقانه رفت بدون اینکه ترسی از مرگ داشته باشد چون طعم عشق را چشیده بود!

    لیلی رفت ولی مجنون چه کند با این درد !!!

    و شاید هم اینو زمزمه می کنه....

    ای ساربان ای کاروان
    کجا می روی
    شهلای من چرا می بری
    با بردن شهلای من
    جان و دل مرا می بری
    ________________________________________

    خدا صبر بده بهش ،من که امروز حالم خیلی گرفته ! رهگذر

    پاسخحذف
  3. به نظر شمام کسی رو که مرتکب قتل عمد میشه ،نباید اعدام کرد؟!

    پاسخحذف