۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

سوسو


اول تماس تلفنی بود . صحبتی به قول خودشان دوستانه . برای حماسه و بزرگداشت آن داشتند برنامه ریزی می کردند . می گقتند می خواهند از همه ی نیروهایِ موجود استفاده کنند . حالا از کی نیرویِ آن ها شده بود؟! ... لابد شده بود دیگر ! صحبت هایِ تلفنی که جواب نداد رسیدند به دیدار دوستانه . قرار گذاشته شد . یعنی گذاشتند . سر ساعت رفت . مثل همیشه . بحث شروع شد . از شکسته شدن توطئه ی دشمنان گقتند و این که روز بیعت روز اتمام حجت بود . گفت اگر اینطور است دیگر چه جایِ نگرانی . همه آمدند و بیعت کردند و خلاص ! اما گفته بودند ما نگران شماها هستیم . شما ها که دارید مسیر را اشتباهی می روید . گفته بود نگران نباشید . ما که کلن از هر چی مسیر و غیره ا ش راحت شده ایم . شما هم راحت باشید . اما گویا نگرانی ها بیشتر از این حرف ها بود که با یک جمله دو جمله حل شدنی باشد . بنا را گذاشتند به دیدارهای روزانه . از صبح تا خود تاریکیِ هوا . کلن گفتند فعلن کار و غیره را هم بیخیال شود و مرخصی استعلاجی بکشد ! از آن شنبه تا این شنبه شد کار هر روز حاضر غایب شدن و گفتمان و غیره اش . آن ها حوصله داشتند قد این هوا و او هم که به گفتمان هایِ اینطوری که هیچ ، از نوع مشتمانی اش را هم عادت داشت . اصولن اینها با قبلی ها فرق داشتند . نرم تر بودند و اهل تبادل نظر . اما طوری نظراتشان را می چیدند تا به جایی برسند که از قبل قرار بود برسند . یک هفته که تمام شد و دی ماه رسید به روز دهمش ، پروژه هم تمام شد . با چشمان بسته بردند و با همام چشمان بسته آوردندش . اما او از زیر همان سیاهی ها همه ی نور هایی را که از روزنه ها سو سو می زدند دیده بود . سو سو هایی که رفته رفته به روزهای پر نور خواهند رسید . این را یکی از همان ها در گوشش خوانده بود . . . پر از نور . . . پر از نور .

۲ نظر:

  1. خیلی نگران شده بودم.خوب شد که نوشت...

    پاسخحذف
  2. اما او از زیر همان سیاهی ها همه ی نور هایی را که از روزنه ها سو سو می زدند دیده بود . سو سو هایی که رفته رفته به روزهای پر نور خواهند رسید .

    خوشحالم که این امید پویان جاریست و دور نیست آن روز های پر نور موعود ،روزهایی را که با یکدیگر به نظاره بنشینیم ...

    پاینده باشی امید سبز ما !
    ارادتمند رهگذر

    پاسخحذف