۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

بهت خاوران



- اینجا کجاست ؟
- این چیه ؟
- اینا کی هستن ؟
- چرا هیشکی کمکشون نمی کنه ؟

- پلیسا کجان ؟

- مردم چرا فقط نگاه می کنن ؟

- . . .
اینها حرف های پوریایِ بهت زده و خشمگینِ من بود . . .
پسری 10 ساله که بغض کرده بود از آنچه که دیده بود در خاوران تهران . . . فیلمی که در آن عده ای پیر و جوان و هم سن و سال هایِ خودش دو دخترجوان و بی پناه را در برابر ماشین های عبوری و در یک خیابان بزرگ اذیت می کنند . . . هنوز باورش نمی شد که تهران است . . . ایران است ! . . . هنوز نگاه پر سوالش که لبریز از دلهره بود عذابم می دهد ! . . . بیشتر از آن روزهایی که زندان بودم !
و من باید به همه یِ آن ها پاسخ می دادم . . .به خصوص سوال آخرش !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر