۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

شاید اشک



سبب بود
نگاهِ مجهولِ بی درمان
بی درد

و زندگی

کابوسِ کودکانه یِ

یک مرداب
... شاید !


حرف
حرف چوبه یِ دارت

نبود
اما
تیغی بود
گلویِ جغدِ شب بریده
... شاید!


غم مخور
اشک هایت را
تا گازِ اشک آور ی دیگر
در دامنه یِ چشمانِ شب
به خواب بسپار
دور نیست
لبخند ت

... شاید !


امید پویان . . . آذر 89

۳ نظر:

  1. خيالت دلبرا! نازنين يارا!
    چراغان می کند خانه ما را
    شبانگاهان که بی تابم برای تو
    خوشم با گريه کردن در هوای تو
    می بارد نو به نو ديدگانم
    می رويد نام تو بر زبانم
    باده تلخ غمت هر که نوشد
    کنج غم را کی به شادی می فروشد؟
    باز هم این چشم ابری با من است
    خانه با فانوس اشکم روشن است
    عاشقی در من غزلخوان ميشود
    کوچه های دل چراغان ميشود
    شب که سوز نهان، شعله ريزد به جان
    این من و اين شور شيدائی

    m M

    پاسخحذف
  2. من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

    زیر این چرخ کبود
    زیر سنگینیه این بغض سکوت...

    اگر از مهر و وفای تو کلامی ننویسم
    اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

    بر لب کلبه ی محصور وجود
    من در این خلوت خاموش سکوت ...
    اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

    اگر از هجر تو آهی نکشم
    تک و تنها به خدا می شکنم...

    با سپاس رهگذر

    پاسخحذف
  3. دور نیست
    لبخند ت
    ... شاید !

    دور نیست
    لبخندت
    ...به یقین.

    پاسخحذف