۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

نوری زاد ؛ زاده ی نور


نوشته بود که گفته تا عاشورا جنازه اش را بر سرشان خواهد کوبید . . . و چه ساده از مرگش خبر داده است . نوشته بود هنوز آرام است و متین . خوانده اید ؟ این چه بغضی ست که گلو را فشار می دهد ؟ آنقدر هست که وادارت کند به نوشتن . آنقدر که از این همه احتیاط و مراقبتت در برابر او که بی محابا حق می خواند خجالت بکشی . . . با خواندنش است که به انسان بودنم افتخار می کنم . . . می دانم که پراکنده نویسی می کنم و این سطرها منسجم نیست . اما اگر الان ننویسم تا بخوانید ، خفه می شوم . مدت هاست که عادت کرده ام به جای گریستن ، قلم به دست بگیرم . تنها روشی ست که توانسته آرامم کند . فکر کنید در زندان انفرادی که نه قلم دارید و نه کاغذ ، چه باید کرد ؟!
نوری زاد خاک جنگ خورده است . آن هایی که هنوز دل در گرو آن روزها دارند ، او را و صدایِ او را خوب می شناسند . آن ها که هنوز افسوس پاکی هایِ آن سال ها را دارند می دانند که نوری زاد و چون او امروز چه خونِ دلی می خورند . . . اینها کیستند که تیشه را چنین بی پروا به ریشه ها می زنند ؟!
از اینجا یادداشتی را که اشاره کردم بخوانید اگر تا حالا نخوانده اید :
http://nurizad.net/?p=1641

۲ نظر:

  1. خوانده ایم واشکها ریخته ایم!
    وایمان داشتم، دست به قلم می شوی ای آزاده !

    رهگذر

    پاسخحذف
  2. وقتی چنان مصمم و برپا و استوار

    آرام و باوقار

    بر عهد سبزمان، مُهر وفا زدی؛



    وقتی که در اسارت اصحاب جور و جهل

    آزاده و صبور

    بر رأی خام شان ، لبخند می زنی؛



    وقتی به شرط عشق، دیوانه می شوی

    وقتی برای ما، آواره می شوی

    وقتی بجای من، دشنام میخوری

    از دست خالی ام، از بیخیالی ام

    من شرم میکنم؛ من آب میشوم

    ...
    با احترام رهگذر

    پاسخحذف