
طولانی بود
راهرویی
که سقفش کوتاه بود
وفرمانروایی داشت
و مردمانی
نرخ هذیان ها شان
اندازه یِ ساندیسِ هفت میوه
و گلوهاشان
پاره پاره یِ تهمت
تهمتِ تکه ای نان
رهگذر اما
آرام آمد
و حادثه را بشارت دادکه
غنچه ها شکوفا می شوند
زمستان می رود
سقف ها می ریزند
بر سرِ مردمانِ کوتاه قد
و شب
دیگربار
آبستن فجری دوباره خواهد شد
فرمانروایی نخواهد ماند
و ما
همیشه یِ زندگی
عاشق خواهیم ماند . . .
و چه خوش رویایی خواهد بود !
امید پویان - بهمن 88
غنچه ها
پاسخحذفشکوفا می شوند
زمستان می رود
سقف ها می ریزند
بر سرِ مردمانِ کوتاه قد
و شب
بار دیگر
آبستن فجری دوباره خواهد شد
فرمانروایی نخواهد ماند
و ما
همیشه یِ زندگی
عاشق خواهیم ماند . . .
با هیچ کلامی نمیشه زیبأیی این شعر رو توصیف کرد
دریغ از حتی یک کلمه !